ضرب المثلی قدیمی می گوید در نا امیدی بسی امید است. شخصا در نا امیدی هیچ امیدی نمی بینم. در بیشتر مواقع زمانیکه با جوانان داخل کشور به گفتگوی مجازی در مورد مسائل جاری می نشینم، با افسردگی شدید کمپیوتر را خاموش می کنم. دلیل این افسردگی روحیه تسلیم طلبانه غالب بر اکتریت مطلق جوانان ایرانی است. واقعیت ها را می پذیرند، و تنها واکنش شان غر زدن، و بدتر از بی عملی شان توجیح این بی عملی است. تنها تلاش گویا رساندن روز به شب و دور زدن مشکلات، بدون هیچگونه تلاشی برای مقابله با آنها است. تئوری غالب نظریه کنار آمدن با مشکلات و ناهنجاری های زندگی است.
اینکه مشکلات روزمره می تواند عمده فکر انسان را بخود مشغول سازد امری است طبیعی. آنچه غیر طبیعی است، عدم اعتقاد نسل جوان به تغییر و هرگونه تلاشی برای تغییر و تحول است. اینکه بسیاری از نسل جوان امروز ایران تلاش برای تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را وظیف خود نمی داند، واقعا غم انگیز است. نسل من در دهه ۶۰ میلادی به تنها چیزی که فکر می کرد تغییر بود. نه تنها در ایران، بلکه در اروپا و بسیاری کشورهای دیگر همه به تغییر اعتقاد داشتند و در این راه تلاش می کردند، اگرچه اشتباهات زیادی هم در این روند مرتکب شدند. ما خواهان تغییر در روابط فرزند و اولیا، شاگرد و معلم، شهروند و دولت و زن و مرد بودیم. این تغییر در حد گسترده ای صورت گرفت و روابط جدیدی را جانشین سنت های حاکم تا آن زمان کرد. در زمینه سیاسی و اقتصادی اگرچه تغییرات در این حد گسترده نبودند، ولی تاثیرگزار بودند.
امروز اگر هر چند صباحی جوانان در ایران عکس العملی از خود نشان می دهند، این واکنش احساسی، بدون برنامه و مقطعی است و با همان سرعتی که آغاز می شود به پایان هم میرسد. ناامیدی تا حدی بر زندگی جوانان سایه انداخته است که گویا چشم به آسمان دوخته اند و در انتظار وقوع معجزه و یا ظهور یک منجی هستند. نوعی فرهنگ مهدویت اگرچه آمیخته با ارزش های غیر مذهبی بر کل جامعه ما سایه انداخته است.
نا امیدی، عدم واکنش و بیش از همه عدم اعتماد به نفس، نقاط ضعفی هستند که حکومت کنونی به نحو احسن از آنها برای ادامه بقای خود استفاده می کند. نظام با وجود اینکه درگیر بحران های عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، با تکیه بر این نا امیدی ها تا کنون موفق شده است با وصله و پینه خود را سرپا نگهدارد.
این نوشته در مورد تحریم است ولی خواندن مقدمه طولانی ان بی لطف نیست.
یوسی بیلین، وزیر سابق دادگستری اسرائیل و از هواداران پروپا قرص گفتگو با فلسطینی ها چند سال پیش داستان جالبی را برایم تعریف کرد. او که همراه نخست وزیر وقت اسرائیل، اهود باراک، در مذاکرات کمپ دیوید با یاسر عرفات، بیل کلینتون و خدا بیامرز ملک حسین حضور داشت، ناکامی این نشست در دقیقه ۹۰ را ناشی از عدم شهامت عرفات و باراک می دانست. بیلین می گفت در همه مورد توافق شده بود، همه چیز برای امضا حاضر بود و اگر عرفات و باراک را وحشت نمی دزدید امروز ما صلح داشتیم و فلسطینی ها صاحب یک کشور مستقل بودند.
بیلین در ادامه گفت در لحظه اخر اهود باراک قبول کرد بخشی از اورشلیم یا بیت المقدس به فلسطینی ها تعلق گیرد، ولی بشرطی که در توافقنامه به آن اشاره نشود. عرفات هم خواهان حذف بندی بود که بازگشت کلیه آوارگان فلسطینی به شهرهایشان را غیر ممکن می دانست. البته عرفات حاضر بود ضمانت بدهد که انها برنخواهند گشت و باراک هم ضمانت بدهد که شرق اورشلیم پایتخت فلسطینی ها خواهد بود.
مساله این بود که اهود باراک جرئت نداشت در بازگشت به اسرائیل رک و پوست کنده به شهروندانش بگوید اورشلیم تقسیم نشدنی و پایتخت همیشگی اسرائیل را باید با فلسطینی تقسیم کنیم چون این بهای صلح است. عرفات هم می ترسید به هزاران آواره فلسطینی که در اردوگاه های اردن، لبنان و سوریه بدنیا آمده اند و از هیچ حقی برخوردار نیستند بدون حاشیه رفتن بگوید که در کشور جدید التاسیس فلسطین نمی گنجند و باید از این حق در ازای داشتن کشوری چشم پوشی کنند. عدم شجاعت این دو رهبر سیاسی مذاکرات صلح را به بن بست کشاند. چندین هزار نفر از آن زمان کشته شدند و کشوری بنلم فلسطین هنوز نامه
بر تکه کاغذی بیش نیست.
یوسی بیلین که بعدا سیاست را کنار گزارد و به تدریس روی آورد معتقد است که رهبران سیاسی اگر شهامت نداشته باشند به هیچ دردی نمی خورند. امروز تلفن همکاری از لوکزامبورگ که سرگرم پوشش اجلاس وزرای خارجه اتحادیه اروپا بود این داستان را پس از سالها دوباره بیاد من آورد. این روزنامه نگار می پرسید چرا هیچکدام از رهبران و فعالین سیاسی ایرانی مخالف نظام حاضر نشدند با او در رابطه با تحریم های جدید علیه جمهوری اسلامی صحبت کنند. می گفت مریم رجوی تنها کسی است که بلافاصله پس از تصویب موضع گرفت. من هم در اینترنت جستجو کردم و بزبان فارسی هیچ نظر و اعلامیه ای برای کمک به این همکار اروپائی نیافتم.
در تماس مجددی این همکار روزنامه نگار علت این سکوت را جویا شد. پاسخ من بسیار کوتاه بود: شهامت ندارند. بسیاری از کسانی که اگر مجبور شوند می گویند و می نویسند تحریم ها بد است، فشار بر مردم است و غیره، در خلوت از این تحریم ها حمایت می کنند. حتی برخی از فعالین سیاسی داخل کشور هم این چنین رفتاری دارند. یادم میاد مصاحبه یک روحانی اصلاح طلب با چند خبرنگار ایتالیائی را در رم ترجمه می کردم که در پاسخ به پرسشی در مورد تحریم ها گفت از قول خودتان بفرمائید اهرم فشار خوبی علیه نظام هستند و بعد اضافه کنید که البته من مخالفم چون نمی توانم بگویم موافق هستم. از آغاز تحریم ها تا به امروز هنوز فعال سیاسی ای، چه برانداز و چه اصلاح طلب، ندیدم که در دیدارهای خصوصی مخالف تحریم ها باشد، اگرچه همه در مقابل جمع که قرار می گیرند چیز دیگری می گویند. شهامت گویا از خصوصیات سیاست در کشور ما نیست.
چند ماهی سایت من اسیر ویروس هائی بود که برادران سوار کرده بودند. نه یکی و نه دوتا بلکه بیش از ۳۰۰ ویروس که مراجعه کنندگان به سایت را تنبیه می کرد. سه ماه دوستی که سایت را طراحی کرده است و مهندسی آی تی خوانده، هر شب فایل به فایل و عکس به عکس محتوای سایت را کنترل کرد تا ویروس ها را بیابد و پس از تمیز کردن آنها را دوباره به محل اصلی بازگرداند. نمی دانم از فرانچسکوی صبور که این کار را مجانی هم انجام داد چگونه سپاس گزاری کنم و کی و کجا جبران کنم.
در هر حال خطر رفع شد و سایت که خودم برای حفظ امنیت مراجعه کنندگان از دسترس خارج کرده بودم بازگشائی شد. من در ماههای قبل از این حمله برادران هاکر مدت ها بود بجای نوشتن در وبلاگ، نظراتم را بصورت پست در صفحاتم در فیسبوک مطرح می کردم. خلاصه نویسی از ابتدای کار بعنوان خبرنگار مد نظرم بوده و هنوز هم هست. اعتقاد دارم گاهی با چند جمله ساده و کوتاه، بدون روزه خوانی های طولانی، می توان نظری را گفت و به بحثی دامن زد. امروز که زندگی شتاب بیشتری یافته است و زمان کمتری برای مطالعه داریم، همه تلویزیونی و فیسبوکی صحبت می کنیم.
حمله برادران هاکر ولی مرا بفکر واداشت. گفتم شاید هنوزوبلاگم خواننده دارد و بهمین خاطر مورد لطف برادران قرار گرفتم. اگر خواننده دارد پس باید نسبت به آنها متعهد بود. تمام این مقدمه برای این بود که اولا خبر بازگشائی مجدد وبلاگ را به اطلاع دوستان برسانم و دوم اینکه تلاش کنم هر هفته مطلبی را برای این سایت بنویسم.
ماه گذشته در حاشیه میزگردی در مورد آینده ایران چه می تواند باشد، دیپلماتی اروپائی با سابقه ۸ سال ماموریت در تهران می گفت ایرانی ها دمکراسی را دوست دارند ولی حتی روشنفکرانش انقدر با مدرنیته فاصله دارند که دمکراسی را تحقق ناپذیر می شود.
در این گفتگوها تلاش کردم او را متقاعد سازم که بدبینانه به ایران و روشنفکرانش نگاه می کند. او در پاسخ مثال هائی با اسم و فامیل می آورد که این شک را در من هم بوجود آورد که جامعه ما همچنان اسیر سنت و مذهب، یکی یا هر دو است، و تا تحولی فرهنگی صورت نگیرد و دیوارهای تفکرات سنتی - مذهبی فرو نپاشند مجبوریم در جا بزنیم.
یک ماه بعد از این گفتگو نامه ای ( نه یک رمان) از نویسنده سرشناسی خواندم که نوشته بود: هر روز نفرینش میکنم تا ۳۳ روز دیگر مرضی بگیرد که از نگاه کردنش آدم عق بزند». شاید باید به این نویسنده یادآوری کرد که در قرن ۲۱ زندگی می کنیم، در دهکده ای جهانی که نفرین از راه دور اگرچه روزانه هم باشد در ۳۳ روز تولید بیماری نمی کند!
ناگهان بیاد بحثی در فیسبوک در رابطه با بکارت زنان ، بحث دیگری در مورد قصاص و بالاخره گفتگو هائی در رابطه با شاهین نجفی افتادم.
من هم چون دیپلمات با سابقه اروپائی دارم متقاعد می شوم که با دمکراسی و مدرنیته، اگر معجزه ای فرهنگی روی ندهد،سالها و سالها فاصله داریم. چشم امید البته بسوی نسل جوان است که امیدوارم بتواند زنجیر اسارت سنت و مذهب را پاره کند و راه ورود ما به مدرنیته را هموار سازد.
در سه دههای که از تشکیل جمهوری اسلامی ایران میگذرد، هربار فرد، گروه و یا حتی شخصی خواسته در برابر این حکومت ناقض حقوق بشر صدایش را بلند کند، پیش از آنکه حامیان نظام ولایتی از خود واکنش نشان دهند، هدف دشنام و اتهام دیگر مخالفین قرار گرفته است. این بیاعتمادی، یا بهتر بگوئیم حسادت، در سالهای اخیر از هر حدی و مرز عبور کرده است و امروز رسانههای حامی نظام، چون کیهان و رجانیوز، با استناد به سایتها و شخصیتهای گروهی از مخالفین به کوبیدن دیگر مخالفین جمهوری اسلامی میپردازند. گویا برای برگزاری همایش و کنفرانس در خارج از ایران هم باید از کسانی مجوز گرفت.
اخیرا کنفرانسی از سوی مرکز بینالمللی «اولف پالمه» در حومه استکهلم برگزار شد که در آن حدود ۵۰ نفر از نخبگان سیاسی، نویسندگان، کنشگران و روزنامهنگاران حضور داشتند. در این کنفرانس در کنار کارگاههایی که از سوی این مرکز برگزار شده بودند، (که در سطحی بسیار پائینتر از آنچه میتوانست برای ایرانیان کارایی داشته باشد، بودند) گفتگوهایی در رابطه با موقعیت کنونی ایران در داخل و در سطح بینالمللی، انتخابات اسفندماه آینده، لزوم گسترش اتحاد برای دمکراسی، و لزوم برگزاری انتخاباتی آزاد با معیارهای بینالمللی صورت گرفت. در این کنفرانس نمایندگان سازمانها و افراد صاحبنظر همگی بر چند اصل ساده توافق داشتند: مخالفت با هرگونه اقدام نظامی، لزوم وفاق ملی برای برگزاری انتخابات آزاد، گذر به نظامی دمکراتیک که در آن نهاد دین از حکومت جدا باشد. این کنفرانس قبل از برگزاری مورد انتقاد بخشی از مخالفین جمهوری اسلامی قرار گرفت، انتقادهایی گستردهتر از حملات رسانههای وابسته به حکومت ولایتمدار چون کیهان و رجانیوز. هر کنفرانسی که در سالهای اخیر از سوی فرد و یا گروهی در جهت فراهم آوردن شرایط برای اتحادی فراگیر برگزار شده است با چنین واکنشهایی روبرو بوده است. گویا تلاش برای مبارزه با استبداد دینی در انحصار این و یا آن است و اگر این و آن در نشستی حضور نداشته باشند، این نشست باید مورد حمله قرار گیرد. مخالفت ارگان و ارکان نظام ولایتمدار با این کنفرانسها امری طبیعی است و اگر حملاتی از سوی آنها صورت نگیرد موجب نگرانی است. ولی این چنین حملاتی از سوی کسانی که خود را مخالف نظام میدانند و تنها به دلیل عدم حضورشان در نشستی زبان به انتقاد میگشایند (انتقادهایی که تنها بر پایه پیش فرضها و پیشداوریها استوار هستند) به هیچ وجه عادی نیست و نشان از حسادتهای کودکانه بخشی از مخالفان نظام دارد. سه ادعا یا انتقاد متوجه کنفرانس استکهلم بود: آلترناتیو سازی، عدم شفافیت در انتخاب شرکتکنندگان و عدم حضور رسانهها. بسیاری از شرکتکنندگان در گفتگوهایی که قبل و بعد از کنفرانس با رسانهها و سایتها داشتند، اتهام آلترناتیوسازی را رد کردند، اگرچه شخصا معتقدم اوپوزیسیونی که ارائه آلترناتیوی را در دستور کار خود نداشته باشد، منتقد نظام است و نه مخالف آن. ارائه آلترناتیو و یا بدیل نظام کنونی نه تنها «جرم» نیست بلکه باید هدف اصلی هر گروه مخالف باشد. البته برای ارائه آلترناتیو باید بحثهای زیادی صورت گیرد و ائتلاف بزرگتری از آنچه در نشست استکهلم بود لازم است. ادعای دیگر عدم شفافیت در انتخاب شرکتکنندگان بود. شرکتکنندگان به هر صورتی انتخاب میشدند، با توجه به امکانات محدود مرکز بینالمللی اولف پالمه، چنین انتقادی صورت میگرفت. در این مورد هم اعتقاد دارم که طبیعی است در مراحل اولیه کسانی در نشستی حضور پیدا کنند که امکان گفتگو و توافق دارند و در مراحل بعدی، آنچنان که در گزارش نشست استکهلم هم آمده است، دیگر افراد و گروهها به صورت تدریجی دعوت شوند. در رابطه با انتقاد به عدم حضور رسانهها باید گفت که رسم است در نشستهایی از این نوع، رسانهها در گفتگوها حضور نداشته باشند. در کلیه نشستهای بینالمللی، از نشستهای ادواری اتحادیه اروپا و گروه موسوم به «جی-هشت» تا نشستهای دیگر، رسانهها در سالن گفتگوها حضور ندارند. در استکهلم هم هر رسانه که معتقد بود باید این نشست را پوشش داد یا در محل حضور یافت و در کنار آن مصاحبه انجام داد حضور داشت، و اگر به دلایل مختلفی (منجمله مالی) این امکان را نداشت، از طریق تماس تلفنی اخبار لازم را به دست آورد. (بی بی سی با روزنامهنگار و فیلمبردار حضور داشت، رادیو پژواک، فرنس پرس، آسوشیتد پرس و سایت استکهلمیان با روزنامهنگار و دیگران چون رادیو فردا و رادیو زمانه از طریق تماسهای تلفنی این نشست را پوشش خبری دادند). دیگر رسانهها زمانی میتوانند مدعی بسته بودن نشست باشند که به محل آن رجوع میکردند و از کار آنها جلوگیری به عمل میآمد. البته این نشست آزادانه سنت موسوم به چاتام هاووس را برای خود انتخاب کرده بود. بر پایه این سنت شرکتکنندگان و خبرنگاران حق دارند محتوای گفتگوها را بدون نام بردن از شرکتکنندگان منتشر سازند. در مورد مخفی بودن محل برگزاری نیز ادعا بسیار است. اگرچه تدابیر امنیتی اتخاذ شده بود و این امر انتقادپذیر نمیتواند باشد، با این وجود کسانی هم به محل نشست آمدند و تظاهراتی نیز در مخالفت با آن برگزار کردند. در خاتمه نکته ای در رابطه با حضور خبرنگارانی که به این نشست بعنوان شهروند و نه نماینده رسانه دعوت شده بودند. روزنامه نگاری حرفه است و روزنامه نگار هم چون هر شهروندی حق دارد برای تحقق آرمان هائی که به آنها اعتقاد دارد فعالیت کند. این حق در قانون اساسی کلیه کشورهای دمکراتیک منظور شده است. روزنامه نگاری که بعنوان شهروند در نشستی حضور پیدا می کند نباید گزارشی از این نشست ارائه دهد زیرا ذینفع است و گزارشی که ارائه می دهد به هیچ وجه بی طرف نخواهد بود.